پندی از وینستون چرچیل، سیاست مدار تر از من، دکتر مصدق هست...!!

 

بر دیده من خندی کاينجا ز چه میگريم
خندند بر آن دیده زاينجا نشود گریان

افسوس ...


سالهای پیش، شاید نزدیک به سی چهل سال قبل، کتابی در ارتباط با وقایع جنگ دوم جهانی مطالعه می کردم. نویسنده در بخشی از کتاب، برخی از دیدگاههای وینستون چرچیل، و مصاحبه هائی که بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی با او به عمل آمده را گنجانده بود.

سه نکته از آن نکات جالب را هرگز فراموش نمی کنم!

خبرنگار از چرچیل پرسیده بوده، که او چگونه می تواند اینقدر زیاد کار بکند؟ و اصولا چطوری به اینهمه کاری که دارد می تواند برسد و همگی شان را به انجام برساند؟

نخست وزیر بریتانیای کبیر، در پاسخ خبرنگار گفته بوده است که چون روزها باید به امور جلسات و بازدیدها و …… بپردازد؛ برنامه ریزیها و مطالعات و کارهای شخصی و مورد علاقه اش را نیمه شبها انجام می داده؛ نتیجه اش هم این شده که همه کارهایش به موقع به انجام می رسند.

خبرنگار دوباره از او می پرسد: ” شما که نیمه شبها هم کار می کنید، پس چه وقت به استراحت می پردازید؟ ” آقای چرچیل در جواب وی گفته بوده است: ” اولا من به زیاد خوابیدن نیاز ندارم؛ وقتی هم که در اثر خستگی مفرط و کار فراوان خواب به من غلبه بکند؛ همانجا در اتاق کارم و پشت میز تحریر، چند دقیقه ای سرم را روی میز گذاشته و استراحت مختصری می کنم. سپس دوباره سرحال و با انرژی کامل، به کارهایم ادامه می دهم. ”

 

خبرنگار دومین پرسشش را اینگونه مطرح می سازد و می گوید: ” آقای نخست وزیر، شما به داشتن سیاستی سنجیده و منحصر به فرد، و به قول بعضیها بیش از بقیه سیاستمداران مشهور شده اید؛ به نظر خودتان آیا در این دنیا کسی از شما سیاستمدارتر هست؟ ”

وینستون چرچیل با صراحت و بدون مکث پاسخ مثبت می دهد. خبرنگار متعجبانه از چرچیل می پرسد که او کیست؟ وی در جواب خبرنگار می گوید: ” دکتر محمد مصدق، نخست وزیر سابق ایران از من در یک مورد سیاستمدارتر است. ” وقتی خبرنگار مورد را جویا می شود، چرچیل پاسخ می دهد: ” او به راحتی توانست در دادگاه بین المللی لاهه هلند، در مقابل رئیس دادگاه و دادستان و هیأت منصفه گریه نموده و اشک بریزد؛ اما این کار در هیچ موقع و شرایطی از من بر نمی آید. ”

 

خبرنگار سؤآل سومش را مطرح نموده و می پرسد: ” کشور انگلیس، سالهاست که با ایرلند درگیر جنگ است؛ ولی شما به جای آنکه این کشور را با سیاست هائی که می دانید؛ مستعمره خودتان بکنید و جنگ را خاتمه بدهید، به هند شرقی رفته اید و آنجا را مستعمره خویش ساخته اید. آیا دلیل خاصی برای این کار دارید؟ و آیا باز هم در نظرتان هست که کشورهای دیگری را مستعمره خویش بکنید؟ ”

چرچیل به علامت تأیید گفتار خبرنگار، سری تکان داده و در جواب او می گوید: ” ما کشورهائی را که در جامعه شان، اکثریت آنها نادان، و اقلیت ایشان خائن هستند؛ برای مستعمره نمودن ترجیح می دهیم. فقط در اینگونه ممالک است که مردم آنجا، هیچوقت نمی توانند به مشکلاتی که کشورشان دارد سروسامانی بدهند. ابن ملتها همواره دچار دردسرهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی هستند. ما برای کمک کردن به آنها به کشورشان می رویم؛ تا ایشان را در سر و سامان دادن به مشکلاتی که دارند؛ و نیز جلوگیری نمودن از دردسرهای ناشی از آن بی سر و سامانی ها، که برایشان پیش می آیند یاری برسانیم.”

با آنکه وینستون چرچیل در جملات پایانی خودش، سیاست ذاتی اش را به کار گرفته، تا استعمارگر بودن کشور و حکومتش را منطقی جلوه بدهد؛ اما نباید کتمان کرد، که حقیقیتی در این بیانات وجود دارد. ملتها و کشورهایشان، که اکثریت جمعیت ایشان نادان، و اقلیت آن خائن می باشند؛ بزرگترین دردسرشان این است؛ که بخش اقلیت آنها ریاست طلب و منفعت جو می باشد؛ و بقیه که جمعیت نادانها را تشکیل می دهند؛ در اندیشه نیستند که در مقابل آن اقلیت بایستند و فرمان هدایت و اداره امور مملکتشان را خود به دست بگیرند.

شاید هم آنها از قماشی باشند که می گویند: ” به ما چه؟ هر که خر شد ما پالانش می شویم. ” ولی نمی دانند که در میان خرها هم، بخشهای اکثریت و اقلیت وجود دارند!!

 

 

 

 

"ما از هيتلر و ارتش آريايی اش شكست نخورديم
ولي يک آريايی كچل
فقط بايك خودنويس ما را شكست داد
و از سرزمینش بیرون کرد"
!
!
گوشه ای از نطق وینستون چرچیل در باره ی دکتر محمد مصدق

 

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

ﻣﻌﻠﻢ سر كلاس فارسي ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

امیر المومنین

قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام قصه ای زیبا و تاثیرگذار...

 

سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود. امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت . و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:

 

چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟

 

آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...

 

امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

 

ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...

 

اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟

 

گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...

 

و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...

                                                                                                                                               

                                                                            التــــــماس دعـــــا


نامه بابا لنگ دراز

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او میماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شودپس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.


دوستدارتو : بابالنگ دراز

خدایا...

خدایا!

خدایا!من دلم قرصه!کسی غیرازتوبامن نیست;

خیالت اززمین راحت،که حتی روز،روشن نیست!/کسی اینجانمی بینه،که دنیازیرچشماته!

یه عمره یادمون رفته،زمین دارمکافاته/فراموشم شده گاهی،که این پایین چه هاکردم!

که روزی بایدازاینجا،بازم پیش توبرگردم!

خدایاوقت برگشتن،یه کم بامن مداراکن;شنیدم گرم آغوشت،اگه میشه منم جاکن.

ای کاش


کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
کاش در باور هر روزه مان 
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار 
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان 
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد

بدون شرح

سلام بر منصوره دوست عزیز 

از طرف خودم و تمام بچه های که با من لینک هستن به شما و همه همشهریهاتون تسلیت میگیم و واقعا از ته دل متاسف شدیم 

ان شاءلله به امید روزهای خیلی خیلی بهتر و شادی رو براتون ارزو میکنیم 

ان شاءلله که اخرین غمتون باشه

بدون شرح

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-09-22/6820-22668.jpg

خبرنگار خارجی:

اگر هواپیمای اسرائیلی وارد خاک ایران شود و 10 بمب خود را بر روی شهر شما بریزد با چه می خواهید این هواپیما را منهدم کنید


سرلشکر جعفری:
مهم نیست هواپیما چند عدد بمب و کجا می ریزد مهم اینست که موقع برگشت این هواپیما، اسرائیلی وجود نخواهد داشت که در آن فرود بیاید.

تاسوعا

امروز تمام گره ها بی دست باز می شود...

بدون شرح


عاشقانه ها

عاشقانه های امام سجاد(ع) در زیارت عاشورا:

یادم داده بودند بر غم هایم صابر باشم!

اما تو یادم دادی بر غم هایم شاکر باشم...

اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم


آخرین اثر محمود فرشچیان با نام پرچم‌دار حق (حضرت ابوالفضل ع)

دزد و قاضی پروین(اختر چرخ ادب)

     دزد و قاضي



برد دزدي را سوي قاضي عسس / خلق بسياري روان از پيش و پس
گفت قاضي کاين خطاکاري چه بود / دزد گفت از مردم آزاري چه سود
گفت، بدکردار را بد کيفر است / گفت، بد کار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوي شغل خويشتن / گفت، هستم همچو قاضي راهزن
گفت، آن زرها که بردستي کجاست / گفت، در هميان تلبيس شماست
گفت، آن لعل بدخشاني چه شد / گفت، ميدانيم و ميداني چه شد
گفت، پيش کيست آن روشن نگين / گفت، بيرون آر دست از آستين
دزدي پنهان و پيدا، کار تست / مال دزدي، جمله در انبار تست
تو قلم بر حکم داور ميبري / من ز ديوار و تو از در ميبري
حد بگردن داري و حد ميزني / گر يکي بايد زدن، صد ميزني
ميزنم گر من ره خلق، اي رفيق / در ره شرعي تو قطاع الطريق
مي برم من جامه درويش عور / تو ربا و رشوه ميگيري بزور
دست من بستي براي يک گليم / خود گرفتي خانه از دست يتيم
من ربودم موزه و طشت و نمد / تو سيهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر يکي ابريق برد / دزد عارف، دفتر تحقيق برد
ديده هاي عقل، گر بينا شوند / خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دين رهيد / شحنه ما را ديد و قاضي را نديد
من براه خود نديدم چاه را / تو بديدي، کج نکردي راه را
ميزدي خود، پشت پا بر راستي / راستي از ديگران ميخواستي
ديگر اي گندم نماي جو فروش / با رداي عجب، عيب خود مپوش
چيره دستان ميربايند آنچه هست / ميبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلايش فزود / نيست پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم يغما کردنست / دزدي حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد / ديو، قاضي را بهرجا خواست برد

تقدیمش میکنیم به وبلاگ نگاه عاشق که همیشه به ما سر میزنند از نظرات خوبشون استفاده میکنیم...

مستشاران از ایرج میرزا


مستشاران


نبيني خير از دنيا ، علايي!                رسد از آسمان بر تو بلايي

تو را كرديم اي گوساله مأمور                نه مأموري كه المأمور معذور

كه بنمايي در آمريكا تجسس                بياري مستشاري با تخصص

در آمريكا به خر ها كردي اعلان                كه باشد مرتع سبزي در ايران

ز نوع خود فرستادي كمندي                خصوصاً يك خر بالا بلندي

چموش و بدلگام و خام و گَه گير                نه از افسار مي ترسد نه زنجير

خَرانِ داخلي معقول بودند                وجيه الملُه و مقبول بودند

كه باشد اين مثل منظور هركس                زبان خر خلج مي داند و بس

نه تنها مرتع ما را چريدند                پدرسگ صاحبان بر سبزه ريدند!


مناظره پروین

مناظره



شنیده‌اید میان دو قطره خون چه گذشت / گه مناظره، یک روز بر سر گذری

یکی بگفت به آن دیگری، تو خون که‌ای من اوفتاده‌ام اینجا، ز دست تاجوری

بگفت، من بچکیدم ز پای خارکنی ز رنج خار، که رفتش بپا چو نیشتری

جواب داد ز یک چشمه‌ایم هر دو، چه غم چکیده‌ایم اگر هر یک از تن دگری

هزار قطرهٔ خون در پیاله یکرنگند تفاوت رگ و شریان نمیکند اثری

ز ما دو قطرهٔ کوچک چه کار خواهد خاست بیا شویم یکی قطرهٔ بزرگتری

براه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم که ایمنند چنین رهروان ز هر خطری

در اوفتیم ز رودی میان دریائی گذر کنیم ز سرچشمه‌ای بجوی و جری

بخنده گفت، میان من و تو فرق بسی است توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری

برای همرهی و اتحاد با چو منی خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری

تو از فراغ دل و عشرت آمدی بوجود من از خمیدن پشتی و زحمت کمری

ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام مرا به آتش آهی و آب چشم تری

تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی من از نکوهش خاری و سوزش جگری

مرا به ملک حقیقت، هزار کس بخرد چرا که در دل کان دلی، شدم گهری

قضا و حادثه، نقش من از میان نبرد کدام قطرهٔ خون را، بود چنین هنری

درین علامت خونین، نهان دو صد دریاست ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری

ز قید بندگی، این بستگان شوند آزاد اگر بشوق رهائی، زنند بال و پری

یتیم و پیره‌زن، اینقدر خون دل نخورند اگر بخانهٔ غارتگری فتد شرری

بحکم نا حق هر سفله، خلق را نکشند اگر ز قتل پدر، پرسشی کند پسری

درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت اگر که دست مجازات، میزدش تبری

سپهر پیر، نمیدوخت جامهٔ بیداد اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری

اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار بجای او ننشیند بزور ازو بتری

این شعر رو تقدیم میکنیم به وبلاگ من و شب  که همیشه به ما سر میزدن بابت تشکر ان شاءلله که به زودی و به سلامتی برگردید...

دیدن و نادیدن پروین


سلام فردا 10آبان تولدمه

یک سال دیگه بزرگتر شدم یک سال دیگه هم به مرگ نزدیک شدم 

یک سال دیگه بزرگتر شدم ولی آدم تر نه!

به قول دکتر شریعتی «بشر» یک بودن و «انسان» یک شدن

این شعر پروین اختر چرخ ادب هم تقدیم به شما دوستان عزیز به عنوان شیرینی این جشن تولد


دیدن و نادیدن



شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان / که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن

همیشه بار جفا بردن و نیاسودن / همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن

ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان / تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن

چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست / بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن

ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار / که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن

جواب داد که آئین کاردانان نیست / بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن

کنایتی است درین رنج روز خسته شدن / اشارتی است درین کار شب نخوابیدن

مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم / هنروران نپسندند خود پسندیدن

نگاهبانی ملک تن است پیشهٔ چشم / چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن

اگر پی هوس و آز خویش میگشتم / کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن

بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز / اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن

نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ / نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن

مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم / ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن

هزار مسئله در دفتر حقیقت بود / ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن

ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند / ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن

ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری / ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن

سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن / که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن

هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری / هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن

هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین / بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن

بدون شرح


مست و هوشیار پروین


مست و هوشیار


محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت این پیراهن است افسار نیست

گفت مستی زان سبب افتان وخیزان می روی / گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت می باید ترا تا خانه ی قاضی برم / گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت نزدیک است والی راسرای آنجا شویم / گفت والی از کجا در خانه ی خمار نیست

گفت تا داروغه راگوییم درمسجد بخواب / گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم / گفت پوسیدست جز نقشی ز تار و پود نیست

گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت می بسیار خوردی زان چنان بیخود شدی / گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

گفت باید حد زند هوشیار مردم مست را  / گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست


اینم تقدیم میکنیم به صاحب وبلاگ قاصد روزان ابری داروگ کی می رسد باران؟ تولدش بوده اینم یه یادگاری از ما باشه برای ایشون...

امیرالمومنین

امام علی(ع) :نوک قلم هایتان را تیز کنید و فاصله سطرها را نزدیک نمایید القاب اضافی را حذف کنید و اصل مطلب را بنویسید و زیاده گویی نکنید که بیت المال مسلمانان تاب خسارت ندارد.(وسایل الشیعه،ج17،ص404)

بدون شرح


ناگفته های دانش آموز سوخته شین آباد


“یادگار مصطفی نژاد” دانش آموز ده ساله مدرسه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر که در حادثه آتش سوزی مدرسه خود از ناحیه دست و صورت دچار سوختگی شده بود، از حادثه دلخراش آتش سوزی ۱۵ اذرماه کلاس خود می گوید.
ناگفته های دانش آموز سوخته شین آباد
در روز ۱۵ آذرماه امسال ۲۹ دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی مدرسه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر بر اثر آتش سوزی کلاس دچار سوختگی شدند که با گذشت ۱۴ روز هنوز تعدادی از این دانش آموزان در بیمارستان های ارومیه و تبریز بستری هستند.
برای بیان واقعی قضیه کردپرس با یکی از این دانش آموزان که از ناحیه دست و صورت دچار سوختگی شده بود، مصاحبه ای انجام داده است که در پی می آید.
*   در ابتدا از خودتان بگویید.
** بنام خدا : یادگار مصطفی نژاد هستم دانش آموز ده ساله کلاس چهارم ابتدایی مدرسه دخترانه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر.
با  شنیدن نام “سیران” اشک در چشمان “یادگار” حلقه زد گویی نام “سیران” یادآور تمام خاطرات تلخ و شیرین کودکانه ای بود که با او در روزهای قبل داشته است و انگار هنوز کوچ  ابدی او را باور نکرده بود.
یادگار جان برای ما از روز حادثه بگوئید.
** نمیدانم از کجا و چگونه شروع کنم تا به یاد آن روز می افتم ترس و و حشت تمام وجودم را فرا می گیرد.
“یادگار” با همان حالت مصومانه و کودکانه خود آهی سوزناک از ته دل می کشد و می گوید”: صبح روز چهارشنبه ۱۵ اذرماه همانند روزهای قبل خواب شیرین صبحگاهی را بقصد ورق زدن برگی دیگر از دفتر علم و اندیشه ترک گفته و به همراه دوستانم راهی مدرسه خود شدیم.
من که هر روز به همراه دوست و همکلاسی خوبم “مروارید حمزه”که در نزدیکی خونه ما زندگی می کنند قرار می گذاشتیم و با همدیگر به مدرسه می رفتیم بر حسب اتفاق روز چهارشنبه او از من جلوتر رفته بود و من کمی دیرتر از خواب بیدار شده بودم پدرم گفت “یادگار جان”عجله نکن خودم با ماشین تورا می برم ، تا پدرم خودش را اماده کرد من به سر خیابان رسیده بودم سرانجام سوار ماشین پدرم شدم و بسوی مدرسه حرکت کردم.
“یادگار” در این لحظه آهی از دل کشید و انگار این لحظات برایش کاملاً زنده شده اند و یا شاید با مرور این خاطرات به یاد روزهایی می افتد که شاداب و خوشحال همه با هم در کلاس درس حاضر و یا با همدیگر در زنگ های تفریح بازی و شیطنت می کردند.
از یادگار خواستم حرفهایش را ادامه دهد، او ادامه داد: سرانجام به مدرسه رسیدم و همانند سایر روزها سر صدای بچه ها از بیرون شینده می شد زنگ اول چهارشنبه ها درس قرآن داشتیم، هنوز خانم معلم بر سرکلاس درس حاضر نشده بود ما از او یاد گرفته بودیم که همیشه منظم باشیم و به موقع بر سر کلاس درس حاضر شویم رفتم داخل کلاس و آرام بر سر نیمکت خود نشستم.
“یادگار خانم” چطور شد که بخاری آتش گرفت؟
** چند لحظه بعد همانند روزهای قبل بخاری کلاس توسط سرایدار مدرسه روشن شد اما ایکاش هرگز روشن نمی شد در این میان خانم معلم نیز به کلاس درس آمد، ولی بعداز چند دقیقه بر اثر شدت نشت نفت از مخزن کوره، بخاری بحدی گرم شد که ترس و دلهره ما و خانم معلم را فرا گرفت در این میان خانم معلم به سراغ کپسول اطفاء حریق رفت تا در صورت بروز آتش آن را خاموش کند که در این اثنا آقا معلم کلاس سوم نیز متوجه این قضیه شد و با کمک سرایدار خواستند بخاری را از کلاس بیرون ببرند ولی چون خیلی داغ شده بود معلم کلاس سوم از “سنور” یکی از همکلاسی هایم خواستند تا به دفتر مدرسه برود و زود یک پارچه خیس شده بیاورد تا بوسیله آن بخاری را از کلاس بیرون ببرند. چون بخاری بحدی گرم شده بود که متاسفانه آتش گرفت و با آتش گرفتن آن معلم کلاس سوم و سرایدار مدرسه نیز مجبور شدند آن را با د ست بردارند ولی متاسفانه جلوی در کلاس، بخاری از دستشان رها شد  و مخزن نفت آن منفجر شد.
* چرا قبل از آتش گرفتن بخاری از کلاس بیرون نرفتید؟
** آخه خانم معلم گفت بچه ها نترسید هیچی نیست الان آتش را مهار می کنیم و شلوغی نکنید. ما هم به حرف خانم معلم گوش کردیم در کلاس ماندیم.
* بعداز اینکه این مخزن نفت بخاری منفجر شد چکار کردید؟
** با دیدن آتش و شعله های آن همه جیغ زدیم و ترسیدیم می خواستیم از در کلاس فرار کنیم که متاسفانه آتش جلوی در را گرفته بود و تعدادی از همکلاسی هایم به بالای نیمکت ها رفته بودند و من و چند نفر دیگر نیز در زیر نیمکت ها مخفی شده بودیم. در این میان آغا معلم دو سه نفر از دوستانم را هر طوری بود به بیرون برد و لی انها هم کمی دچار سوختگی شدند.
* چند دقیقه در این حالت قرار داشتید و چگونه توانستد از کلاس خارج شوید؟
** نمیدانم که چند دقیقه در این شرایط ماندگار شدیم ولی آنچه از این لحظات سخت به یاد دارم این بود که گرما و دود و آتش در این چهار دیواری بشدت ما را محاصره کرده بود و همه ما در این وضعیت زندانی شده بودیم و در این حالت فقط گریه می کردیم و درخواست کمک می کردیم.
چند نفر از همکلاسی هایم روی نیمکت ها رفته بودند و با دستان خود به شیشه های پنجره می کوبیدند و از بیرون طلب کمک می کردند و حتی با ضربه دست شیشه ها را می شکستند ولی چون پنجره کلاسمان نرده های زیادی داشت هیچ کس نمی توانست از لابلای نرده ها به بیرون برود.
* ”یادگار خانم” آیا در این هنگامی که شما در زیر نیمکت پنهان شده بودی دست و صورت شما با چیزی برخورد کرد که دچار سوختگی شدید؟
** دقیقاً به یاد ندارم که به چیزی دست زده باشم اما حرارت آتش بحدی زیاد بود که تمام اعضای بدنمان دچار سوختگی شده بود احساس می کردم که در داخل کوره اتش سوزی هستم.
* شما از چه طریقی از کلاس بیرون رفتی؟
** در این لحظات که معلمان و رهگذران شین آباد از حادثه باخبر شده بودند به کمک ما آمدند ولی چون بخاری آتش گرفته جلوی باز شدن در کلاس را گرفته بود نتواستند به داخل کلاس بیایند به همین خاطر بسراغ پنجره رفتند و چون دسترسی افرادیکه حیاط مدرسه بودند و میخواستند به ما کمک کنند با وجود نرده ها بسیار مشکل بود اقدام به بیرون آوردن چهار چوب آهنی پنجره نمودند که بعداً متوجه شدیم که این کار را با کمک یک دستگاه ماشین انجام داده بودند.
با بیرون آرودن پنجره کلاس چند نفر فوراً به داخل کلاس آمدند و یک یک بچه را از این طریق به بیرون بردند و سپس در را باز کردند و بخاری را به بیرون بردند که با این اقدام دود و هوای داخل کلاس بیرون رفت، و من به همراه یک نفر دیگر از همکلاسی هایم بنام “مروارید حمزه” از زیر نیکمت ها بیرون آمدیم و از فرصت استفاده کرده و از درب کلاس به بیرون فرار کردیم.
* ”یادگار جان” از “سیران” و از رابطه خودت با او برای ما بگو.” با شنیدن نام “سیران” اشک در چشمان “یادگار” حلقه زد گویی نام “سیران” یادآور تمام خاطرات تلخ و شیرین کودکانه ای بود که با او در روزهای قبل داشته است و انگار هنوز رفتن ابدی او را باور نکرده است آهی کشید و گفت:
** ”سیران” دختر شلوغ و کنجکاوی بود، در درسهایش متوسط بود او دو نیمکت از من جلوتر  می نشست و بیشتر با “آمینه راک” دوست بود او بامن نیز دوست بود، ما همیشه خوراکی های خودمان را باهم تقسیم می کردیم.
 در این لحظه ”یادگار” که انگار هنوز باورش نشده بود که دیگر او را نخواهد دید گفت: اگر به مدرسه برگردم این بار همیشه با او درس خواهم خواهند و با او بازی خواهم کرد.
* ”یادگار جان” ولی متاسفانه باید یادآوری کنم که “سیران” دیگر در این دنیا نیست و شما و کلاس درس و مدرسه و همکلاسی های خود را برای همیشه ترک کرد.
** راست میگویی اصلاً حواسم نبود، فکر کردم او هنوز زنده است.
* از آخرین تصویری که از “سیران” در ذهنت داری برای ما بگو و چطور شد که او از همه بیشتر دچار سوختگی شد؟
** زمانی که بخاری منفجر شد و آتش گرفت و جلوی در کلاس با آتش بسته شد “سیران ” را دیدم که لباسهایش دچار سوختگی شده بود و با هر دو دست سعی می کرد آن را خاموش کند و با همان شلوغی و کنجکاوی خود در میان دود و آتش بطرف در کلاس رفت و خواست از در کلاس به بیرون برود، من کاملاً متوجه شدم که در مسیر خود از ناحیه صورت با لوله داغ بخاری برخورد کرد و به زمین افتاد و برای مدتی در میان آتش بی حرکت شد بعداز چند لحظه دوباره بلند شد و با هر دو دستش سعی میکرد آتش را از خود دور کند تا اینکه مردم رسیدند و پنجره را بیرون درآوردند و دانش اموزان را نجات دادند بعداز این صحنه دیگر “سیران” را ندیدم.
*”یادگار جان” هیچ میدانی خوشبختانه سوختگی شما در مقایسه با سایر همکلاسی هایت از همه کمتر بود دلیل این را در چه می دانید؟
** همه می گفتند چون من جثه کوچکی دارم کمتر صدمه دیدم ولی خودم میگم خدا منو دوست داشت و همچنین زود به زیر نیمکت رفتم تا بیشتر نسوزم. ای کاش همه همکلاسی هایم به زیر نیمکت ها می رفتند.
* بعد از اینکه از در کلاس بیرون رفتی چه کسی تو را به بیمارستان برد؟
** اصلاً هیچی یادم نیست فقط میدانم با چند نفر از همکلاسی هایم با یک ماشین به بیمارستان اعزام شدیم.
* “یادگار خانم” در آن لحظه که آتش تمام کلاس را فرا گرفته بود و هنوز هیچ کمکی به شما نشده بود چه احساسی داشتید؟
** فقط گریه می کردیم و داد می زدیم اما “ساریا رسول زاده” فریاد میزد من را حلال کنید، من را حلال کنید.
* اکنون که به آغوش خانواده برگشته ای چه احساسی داری آیا دلت برای کلاس و مدرسه تنگ نشده است؟
** خدا را شکر می کنم و اینقدر خوشحالم از اینکه از محیط بیمارستان جدا شدم و به خانه برگشتم خیلی هم دلم برای مدرسه و دوستانم تنگ شده است اما بدون آنها اصلاً نمی خواهم به مدرسه برگردم آخه دوست دارم همه با هم به کلاس درس برگردیم.
* حالا که به خانه برگشته ای آیا برای دوستانت نگران نیستی؟ و بیشتر برای کدام یک از همکلاسی هایت ناراحتی؟
** دلم برای همه انها تنگ شده است اما بیشتر برای “سیران”، وقتی مادرم گفت “سیران” مرده خیلی ناراحت شدم و درد خودم را فراموش کردم وبرای او گریه کردم.
* ”یادگار جان” حالا که به منزل برگشته ای چه درخواستی از خدا داری، یعنی اگه بتونی با خدا درد دل کنی به او چه می گویی؟
** میگم خدا جون یک آرزو بیشتر ندارم، فقط ما را به روزهای اول مدرسه برگردان و “سیران” را دوباره پیش ما بفرست اخه او خیلی کوچیک بود چون هنوز تازه ۱۰ ساله شده بود.
* ولی این آرزو غیر ممکنه!
** پس میگم خدایا آرزو دارم که زود منو پزشک کنی تا بتونم همکلاسی هایم  را درمان کنم.
* آخرین حرفی که دوست داری بزنی چیه؟
** دوستان خوبم دلم برای همه تون تنگ شده تورو خدا زود برگردید!!
برادر “یادگار” که در این گفتگو ما را همراهی می کرد گفت: این سومین حادثه  ناگواری است که در طول عمر ۱۰ ساله “یادگار”برای او اتفاق می افتد او گفت :”یادگار” چند سال قبل دو بار از پشت بام به زمین افتاده است و این حادثه هم سومین حادثه دوران عمر ۱۰ ساله اوست که امیدواریم دیگر با نجات از این حادثه برای او و دوستانش هیچ اتفاق تلخ و ناگواری رخ ندهد.
یادگار مصطفی نژاد جزو ۲۹ دانش آموزی بود که صبح روز چهارشنبه ۱۵ اذرماه سالجاری در حادثه آتش سوزی مدرسه شین آباد پیرانشهر به همراه دوستان خود دچار سوختگی شد و به مدت ۸ روز در بیمارستان امام خمینی ارومیه بستری بود و خوشبختانه چون شدت سوختگی وی نسبت به همکلاسی هایش کمتر بود به همراه “کانی شریفی” جزو اولین مصدومانی بودند که با نظر پزشک خود از بیمارستان مرخص شد تا یکبار دیگر و پس از عبور از این حادثه تلخ و ناگوار برای رسیدن به آرزوهایش بر سر میز کلاس درس بنشینند و دوباره برای آینده خود و مملکت خویش مسیر تعلیم و تربیت را بپیمایند.

حکایت روستای شین آباد و وزیر و فرماندار و بی اعتنایی

فرماندار پیرانشهر: خبرنگاران تا کی می‌خواهند حادثه‌ شین آباد را پیگیری کنند!

مجاهدی با اعلام این‌که حادثه در آتش سوختن دانش آموزان شین آبادی یک حادثه بوده که ممکن بود در تمامی نقاط ایران اتفاق بیافتند، نباید حساسیت مضاعفی در این راستا ایجاد شود.

گفتنی است فرماندار پیرانشهر همان کسی است که بعد از حادثه آتش سوزی در مدرسه شین آباد ، در گفت و گو با صدا و سیما ، مدعی شده بود دانش اموزان فقط دچار سوختگی سطحی شده اند!



دانلود مستند نرگس1                                             دانلود مستندد نرگس2

افشاگری نجف زاده درباره صداقت وزیر دولت!



در زندگی خبرنگاری روزهایی هست که فراموش نمی شود.گاهی خاطره ها چیزهای مزخرفی هستند. وقتی مستند نرگس را می ساختیم که حکایت پردرد بچه های سوخته روستایی دور بود، متوجه شدیم که با گذشت چند سال هنوز دیه آنها را پرداخت نکرده اند.

تماس گرفتم با دفتر وزیر.با روابط عمومی.چند روز آنها مارا پیچاندند وما به خود پیچیدیم. گفتند وزیر وقت ندارد و این برایم خیلی خنده دار بود. من می دانستم حتی آنهایی که سر پیچ جاده مدرسه جلوی ما را گرفتند که چرا اینجا آمدید و یکساعت و نیم نرگس و دوستانش را که امتحان هم داشتند معطل کردند از طبقه چهارم ساختمان سپهبد قرنی،ارشاد می شدند!

بالاخره قرار با وزیر جور شد.تا وارد اتاق مصاحبه شد گفت:"همین کارها را کردی که از فرانسه اخراجت کردند"... کمی مکث کردم و لبخند زدم.گفتم خسته نباشید آقای وزیر...بازگفت:"برای چی نبش قبر می کنی؟!".

دیدم ممکن است قاط بزند .زود میکروفن یقه ای را گرفتم دستم و رفتم روی پیراهنش نصب کنم.در همان حال گفتم: "آقای وزیر اول اینکه سالها گذشته و شما اگر لااقل پیگیر دیه این دختر بچه ها بودید دیگر نیازی به این قایم موشک بازی نبود.گفتم باز هم در مدارس ما بخاری های نفتی هست و باز امکان فاجعه می رود"...

وزیر گفت: "دیه آنها بزودی پرداخت می شود".گفت:" تمام بخاری های نفتی را جمع کردیم". گفتم: تمام تمامشان را؟گفت:" بله".


مصاحبه تمام شد.. آقای وزیر بعد از پخش مستند واحد مرکزی خبر در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت: کاری که آن مستند علیه آموزش و پرورش کرد صدای امریکا هم نکرد!!

گوشه همان روزنامه نوشتم: "من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد".



بگذریم. آن مستند واحد مرکزی خبر که پخش شد یکی "نرگس"بود که شب زنگ زد و گفت" ممنونم عمو". بعد دیه بچه ها هم پرداخت شد.این را تاثیر رسانه ملی و لطف خدا می دانم.

چند وقت بعد تصویری دیدم از همکارانم در شهرستان که باز بخاری نفتی در کلاس بود.این بار زنگ زدم به یکی از اطرافیان وزیر.گفتم اینها را جمع نکرده اید و نشانی دادم وگفتم: "باز ممکن است فاجعه ای از راه برسد.جمع کنید تا قبل از اینکه بچه های مردم به مشکل بخورند و سوژه شوید".

آقای وزیر! نفهمیدم پیغامم را گرفتید یا نه.

الان هم من این یادداشت را چندین و چند روز بعد از این حادثه مدرسه شین آباد نوشتم. خواستم این موج بخوابد و اصلا به من ربطی ندارد شما باز می مانید بر صندلیتان یا نه. برخی ها طوری به صندلی هایشان چسبیده اند که گویی از روز اول با همین ها بدنیا آمده اند!

من فقط بعنوان یک خبرنگار می خواهم بدانم پیغام آن روز من رسیده یا نرسیده هنوز...؟
 


این عکس را گذاشتم اینجا شاید برسه به دست اموزش و پرورشیا

شاید یه تلنگری باشه

در پی فوت سیران یگانه، الهام (آمنه) اسماعیل‌پور یکی دیگر از کودکان مدرسه شین‌آباد نیز درگذشت.

نمی دونم چی باید بگم که به کسی بر نخوره...





به خاک سپاری سیران یگانه ، دختر 10 ساله ای که بر اثر شدت آسیب های وارده در آتش سوزی مدرسه ، جان خود را از دست داد

شین  آباد

با سلام خیلی مهمه این پستم حتما دانلودش کنید  و نگاه کنید خواهشا...

آغاز ثبت‌نام اکران مستند جنجالی «بحران خاموش» + تیزر

http://www.snn.ir/Images/News/Smal_Pic/8-6-1392/IMAGE635135512525800926.jpg

اکران خصوصی مستند جنجالی «بحران خاموش» از هفته سوم شهریور آغاز خواهد شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، مستند بحران خاموش که پیش از این تیزر آن منتشر شده بود، با موضوع بررسی وضعیت آموزشی مهدهای کودک کشور و بر اساس تصاویری منتشر نشده از این مراکز آموزشی، تولید شده، پس از گذراندن مراحل نهایی تدوین آماده نمایش شده است.

این مستند که مراحل تولید آن در سال 91 طی شده است، حکایت از بحرانی خاموش در مقاطع آموزشی پایه دارد که به خاطر نبود نظارت و برنامه ریزی و ناهماهنگی سازمان ها و نهادهای مربوطه به بروز معضلات فرهنگی و اجتماعی در سال‌های آتی منجر خواهد شد.

اکران خصوصی این مستند از هفته سوم شهریور ماه دز جلساتی با حضور اساتید دانشگاه، اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس ، فعالین دانشجویی، ائمه جماعات و امور مساجد، مسئولین بهزیستی و آموزش و پرورش، حوزه های بسیج و چهره های فرهنگی کشور، برگزار خواهد شد و آغاز اکران‌های عمومی مستند از هفته دوم مهرماه در دانشگاه های سراسر کشور خواهد بود.

همچنین برگزاری میزگردهای تخصصی نقد و بررسی مستند و نیز بررسی وضعیت آموزشی مهد‌های کودک کشور از دیگر برنامه های «خبرگزاری دانشجو» در دانشگاه های کشور است.

ثبت نام اکران های خصوصی و عمومی این مستند و هماهنگی جلسات نقد و بررسی از طریق تماس با شماره 09125372035 (مسئول روابط عمومی مستند) امکان پذیر است.

خبرگزاری دانشجو تماشای تیزر مستند بحران خاموش را به شما پیشنهاد می‌کند.

بدون شرح


شعر

به نام انکه دوستی را آفرید ...

به نام آنکه دوستی را آفرید،
عشق را ،

رنگ را...

به نام آنکه کلمه را آفرید.

و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش. او رفت و من نشناختمش.
در تمام میخکهای سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم اما نشناختمش.
همانگونه که بغض های گاه و بیگاهم را نشناختم. فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.

اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهی ست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن باغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش

.سهراب سپهری

کودکانه

بدون شرح

دانشجوي ژاپني براي قدرداني از استادش پاهاي او را ميشويد!!!

امام علی(ع) :هرکس به من کلمه ای بیاموزد مرا بنده خود کرده


علی (ع) با فرمودن این جمله به همگان یادآوری میکند که معلم در چه درجه و مقامی قرار دارد .این جمله دقیقا" در موازات فرمایشی دیگر از امیرمومنان هست که فرمودند : 

اذا جائه طالب علم و غيره فوجده في جماعة عمهم بالسلام و خصه بالتحية"  
وقتي متعلمي وارد مجلس مي شود و مي بيند استادش در ميان آن جمع وجود دارد به همه حاضران سلام کند اما براي استاد خود تحيت و احتارم خاصي قائل شود.

و یا فرموده ای از رسول اکرم که میفرمایند : به کسی که از او علم می آموزید احترام کنید.
در جایی دیگر رسول خدا فرمودن : اکرموا العلماء فانهم ورثه الانبياء فمن اکرمهم فقداکرم الله و رسوله" 
عالم و دانشمند را گرامي بداريد زيرا آنان وارثان پيامبرانند، هرکس آنان را احترام کند در واقع خدا و رسولش را احترام کرده است
با این اوصاف جایگاه معلم (کسی که می آموزد)از دید علی (ع) و پیامبر (ص) برای ما روشن تر شده است.

بدون شرح

سلام به همه شما دوستان عزیزی که میاید به وب خودتون سر میزنید!

راستی دیدید که دوباره جومونگ رو صداسیما عزیز گذاشته جزء برنامه هایی که داره پخش میکنه!

شده برا ما سنبل مقاومت، بچه ابتدایی سوسانو و جومونگ و تسو رو بیشتر از چمران همت و وزوایی و کاوه میشناسه!

این مشکل ماست که اون باید بشه سنبل برای ما، مایی که قهرمانی مثل عباس دوران رو داریم نرفتیم خرازی رو بشناسیم ببینیم بابا این فرمانده یه دست کی بوده ولی رفتیم تو اینترنت فیلم تولد سوسانورو دانلود کردیم

بچه ها الان بازیکن های فوتبال دنیارو که هیچ ربطی بهشون نداره رو خیلی بهتر میشناسن تا اینها طرف اسم مامان یارو که هیچ اسم دوست دختر و دوست پسر طرف رو هم بلده!


وقتی که جومونگ رو سری اول چند سال پیش نشون میداد کوچه ها خیابونا خلوت میشد ولی هنوزم که هنوزه هرچقدر صدای اذان بلندتر باشه به حال خیلی هامون فرقی نداره که بابا باید بریم سر قرارمون با خدا!!!

همه جا شده جاستین و سلنا و ... چند تا فاحشه دیگه کسی دنبال خوبی نیست اگه امر به معروف کنی میزننت...

به قول حاجیم که میگه:

اگه میخای اوج بگیری باید باعقاب بپری نه کبوتر و کلاغ!

چون جز عقاب هر پرنده دیگه باشی بالت میسوزه!!!

اگه اوج گرفتن رو یاد بگیری میشی کی؟میشی شهید بزرگوار شیرودی

میشی صیاد(صیاد دلمه)

میشی دوران که اوج گرفتن رو یاد گرفتن میشی کاظمی

چند تامون درست پلارک رو میشناسیم

ولی عوضش کریس انجل رو خوب میشناسیم چند تامون رفتیم ببنیم بهجت و حسن زاده آملی و علامه جعفری چطوری اوج گرفتن رو یاد گرفتن حیف نیست اسم این بزرگوارهارو اوردم پیش اسم این حرومی ها 

برای منم دعا کنید همه چیز برام بی معنی شده ایشالله خدا به ماهم بال بده برای پریدن!!!


بدون شرح


http://www.bihood.com/madares/tasavir%20khatere/001.jpghttp://www.bihood.com/madares/tasavir%20khatere/002.jpg

بدون شرح

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی

گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
اما تو چنان که مینمایی هستی؟

خودمم نمیدونم چرا این عکس رو گذاشتم ولی دلم اینو خواستش!!!



نمیدونم چه اسمی براش بگذارم

سلام انشاالله که این چند وقته خوش بودید و به وبلاگ خودتون هم سرزده باشید.

من چند روزی رفته بودم یزد سفر خوبی بود ولی خاستم بگم که فکر کنم یکشنبه بود که توی پارک نشسته بودم بادوستم دیدم یه نفر پای برهنه داره توی خیابون میره دقت که به چهره اش کردم دیدم یه خارجیه اره خارجی بود کفش هاش رو دزدیده بودن انقدر ناراحت بودم که بخدا خاستم برم کفشهام رو بدم بهش نمیدونم چی بگم هنوزم ناراحتم...

دو از جونتون

یه خری یه سنگی میندازه تو چاه باعث میشه یه کشور رو دزد یا وحشی حساب کنن بدبختی ما خشک مغزی یه عده احمق...

ببخشید واقعا حالم گرفته میشه همچین چیزایی میبینم معذرت که بی ادبی کردم 

متن و دانلود PDF رساله انیشتین!!!(بسیار خواندنی)


متنی که می خوانید گزیده ای از آخرین رساله اینشتین (DIE ERKLA”RUNG دی ارکلرونگ = بیانیه) به ترجمه دکتر عیسی مهدوی است که در پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بروجردی منتشر شده است.


سلام دوستان عزیزی که لطف دارید و از وبلاگ خودتون که بدون شما هیچ ارزشی برای من نداره بازدید میکنید

PDF این رساله رو هم برای دانلود گذاشتم!!!

ادامه نوشته