امیر المومنین

قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام قصه ای زیبا و تاثیرگذار...

 

سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود. امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت . و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:

 

چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟

 

آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...

 

امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

 

ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...

 

اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟

 

گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...

 

و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...

                                                                                                                                               

                                                                            التــــــماس دعـــــا


دزد و قاضی پروین(اختر چرخ ادب)

     دزد و قاضي



برد دزدي را سوي قاضي عسس / خلق بسياري روان از پيش و پس
گفت قاضي کاين خطاکاري چه بود / دزد گفت از مردم آزاري چه سود
گفت، بدکردار را بد کيفر است / گفت، بد کار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوي شغل خويشتن / گفت، هستم همچو قاضي راهزن
گفت، آن زرها که بردستي کجاست / گفت، در هميان تلبيس شماست
گفت، آن لعل بدخشاني چه شد / گفت، ميدانيم و ميداني چه شد
گفت، پيش کيست آن روشن نگين / گفت، بيرون آر دست از آستين
دزدي پنهان و پيدا، کار تست / مال دزدي، جمله در انبار تست
تو قلم بر حکم داور ميبري / من ز ديوار و تو از در ميبري
حد بگردن داري و حد ميزني / گر يکي بايد زدن، صد ميزني
ميزنم گر من ره خلق، اي رفيق / در ره شرعي تو قطاع الطريق
مي برم من جامه درويش عور / تو ربا و رشوه ميگيري بزور
دست من بستي براي يک گليم / خود گرفتي خانه از دست يتيم
من ربودم موزه و طشت و نمد / تو سيهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر يکي ابريق برد / دزد عارف، دفتر تحقيق برد
ديده هاي عقل، گر بينا شوند / خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دين رهيد / شحنه ما را ديد و قاضي را نديد
من براه خود نديدم چاه را / تو بديدي، کج نکردي راه را
ميزدي خود، پشت پا بر راستي / راستي از ديگران ميخواستي
ديگر اي گندم نماي جو فروش / با رداي عجب، عيب خود مپوش
چيره دستان ميربايند آنچه هست / ميبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلايش فزود / نيست پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم يغما کردنست / دزدي حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد / ديو، قاضي را بهرجا خواست برد

تقدیمش میکنیم به وبلاگ نگاه عاشق که همیشه به ما سر میزنند از نظرات خوبشون استفاده میکنیم...

حکایت روستای شین آباد و وزیر و فرماندار و بی اعتنایی

فرماندار پیرانشهر: خبرنگاران تا کی می‌خواهند حادثه‌ شین آباد را پیگیری کنند!

مجاهدی با اعلام این‌که حادثه در آتش سوختن دانش آموزان شین آبادی یک حادثه بوده که ممکن بود در تمامی نقاط ایران اتفاق بیافتند، نباید حساسیت مضاعفی در این راستا ایجاد شود.

گفتنی است فرماندار پیرانشهر همان کسی است که بعد از حادثه آتش سوزی در مدرسه شین آباد ، در گفت و گو با صدا و سیما ، مدعی شده بود دانش اموزان فقط دچار سوختگی سطحی شده اند!



دانلود مستند نرگس1                                             دانلود مستندد نرگس2

افشاگری نجف زاده درباره صداقت وزیر دولت!



در زندگی خبرنگاری روزهایی هست که فراموش نمی شود.گاهی خاطره ها چیزهای مزخرفی هستند. وقتی مستند نرگس را می ساختیم که حکایت پردرد بچه های سوخته روستایی دور بود، متوجه شدیم که با گذشت چند سال هنوز دیه آنها را پرداخت نکرده اند.

تماس گرفتم با دفتر وزیر.با روابط عمومی.چند روز آنها مارا پیچاندند وما به خود پیچیدیم. گفتند وزیر وقت ندارد و این برایم خیلی خنده دار بود. من می دانستم حتی آنهایی که سر پیچ جاده مدرسه جلوی ما را گرفتند که چرا اینجا آمدید و یکساعت و نیم نرگس و دوستانش را که امتحان هم داشتند معطل کردند از طبقه چهارم ساختمان سپهبد قرنی،ارشاد می شدند!

بالاخره قرار با وزیر جور شد.تا وارد اتاق مصاحبه شد گفت:"همین کارها را کردی که از فرانسه اخراجت کردند"... کمی مکث کردم و لبخند زدم.گفتم خسته نباشید آقای وزیر...بازگفت:"برای چی نبش قبر می کنی؟!".

دیدم ممکن است قاط بزند .زود میکروفن یقه ای را گرفتم دستم و رفتم روی پیراهنش نصب کنم.در همان حال گفتم: "آقای وزیر اول اینکه سالها گذشته و شما اگر لااقل پیگیر دیه این دختر بچه ها بودید دیگر نیازی به این قایم موشک بازی نبود.گفتم باز هم در مدارس ما بخاری های نفتی هست و باز امکان فاجعه می رود"...

وزیر گفت: "دیه آنها بزودی پرداخت می شود".گفت:" تمام بخاری های نفتی را جمع کردیم". گفتم: تمام تمامشان را؟گفت:" بله".


مصاحبه تمام شد.. آقای وزیر بعد از پخش مستند واحد مرکزی خبر در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت: کاری که آن مستند علیه آموزش و پرورش کرد صدای امریکا هم نکرد!!

گوشه همان روزنامه نوشتم: "من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد".



بگذریم. آن مستند واحد مرکزی خبر که پخش شد یکی "نرگس"بود که شب زنگ زد و گفت" ممنونم عمو". بعد دیه بچه ها هم پرداخت شد.این را تاثیر رسانه ملی و لطف خدا می دانم.

چند وقت بعد تصویری دیدم از همکارانم در شهرستان که باز بخاری نفتی در کلاس بود.این بار زنگ زدم به یکی از اطرافیان وزیر.گفتم اینها را جمع نکرده اید و نشانی دادم وگفتم: "باز ممکن است فاجعه ای از راه برسد.جمع کنید تا قبل از اینکه بچه های مردم به مشکل بخورند و سوژه شوید".

آقای وزیر! نفهمیدم پیغامم را گرفتید یا نه.

الان هم من این یادداشت را چندین و چند روز بعد از این حادثه مدرسه شین آباد نوشتم. خواستم این موج بخوابد و اصلا به من ربطی ندارد شما باز می مانید بر صندلیتان یا نه. برخی ها طوری به صندلی هایشان چسبیده اند که گویی از روز اول با همین ها بدنیا آمده اند!

من فقط بعنوان یک خبرنگار می خواهم بدانم پیغام آن روز من رسیده یا نرسیده هنوز...؟
 


این عکس را گذاشتم اینجا شاید برسه به دست اموزش و پرورشیا

شاید یه تلنگری باشه

در پی فوت سیران یگانه، الهام (آمنه) اسماعیل‌پور یکی دیگر از کودکان مدرسه شین‌آباد نیز درگذشت.

نمی دونم چی باید بگم که به کسی بر نخوره...





به خاک سپاری سیران یگانه ، دختر 10 ساله ای که بر اثر شدت آسیب های وارده در آتش سوزی مدرسه ، جان خود را از دست داد

شین  آباد

بدون شرح

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی

گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
اما تو چنان که مینمایی هستی؟

خودمم نمیدونم چرا این عکس رو گذاشتم ولی دلم اینو خواستش!!!



صیاد دلم

آقا گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است از ایشان دور شده ام» .

 صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر شهید صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آمده بود. رهبر معظم انقلاب آمده بودند و فرمودند: « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است از ایشان دور شده ام.

 

 
آیت الله بهاءالدینی :"آقای صیاد یک روحانی است که یک مشت روحانی را به دور خود جمع کرده است."
آقای حسین حیدری کاشانی (از شاگردان آیت الله بهاءالدینی): «سپهبد شهید علی صیاد شیرازی حدود 17 سال با حضرت آیت الله بهاءالدینی مراوده داشت و دست پرورده ایشان بود. شاگردی او در این مکتب او را استادی ورزیده در اخلاق و اخلاص ساخته بود. آقا از او تعبیر می کرد "آقای صیاد یک روحانی است که یک مشت روحانی را به دور خود جمع کرده است."

وقتی طلبه های شیراز خدمت آیت الله بهاء الدینی رسیده و از ایشان درس خواستند و گفته بودند: « ما را هدایت کن ، درسی به ما بده » آیت الله بهاءالدینی فرموده بودند:« بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا دارید و هم آخرت .



کلامی از امیرمومنان

حکمت147(مقاسیه علم و ثروت)

(کمیل بن زیاد میگوید:امام (ع) دست مرا گرفت و به سوی قبرستان کوفه برد، آنگاه آه پردردی کشید و فرمود:)ای کمیل ابن زیاد این قلب ها بسان ظرف هایی هستند،که بهترین آنها، فراگیرترین آنهاست، پس به آنچه میگویم نگاهدار:

1.اقسام مردم(مردم شناسی)

مردم سه دسته اند:دانشمندان الهی و آموزنده ای برای راه رستگاری، و گروهی مثل پشه هایی که دست خوش باد و طوفان هستند و همیشه سرگردانند، که به دنبال هر سرو صدایی می روند، وبا وزش هر بادی حرکت میکنند؛ نه از روشنایی دانش نور گرفتند، و نه به پناهگاه استواری پناه بردند.

2.ارزشهای والای دانش:

ای کمیل! دانش بهتر از مال است،زیرا عمل نگهبان تو است، و مال را تو باید نگهبانی باشی؛ مال با بخشش کاستی پذیرد اما علم با بخشش فزونی گیرد؛ و مقام و شخصیتی که با مال دنیا به دست آمده با نابودی مال، نابود می گردد. ای کمیل بن زیاد! شناخت عمل راستین(علم الهی) آیینی است که به خاطر آن پاداش داده می شود، و انسان در دوران زندگی با آن خدا را اطاعت می کند، و پس از مرگ، نام نیکو به یادگار گذارد. دانش، فرمانروا و مال فرمانبر است.

3.ارزش دانشمندان:

ای کمیل! ثروت اندوزان بی تقوا مرده اند، گرچه به ظاهر زنده اند، اما دانشمندان، تا دنیا برقرار است زنده اند، بدن هایشان گرچه در زمین پنهان اما یاد آنان در دل ها همیشه زنده است.

کودکانه

ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﻫﻔﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ....
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ...


عکسی تکان دهنده از یک دختر بچه +عکس


دخترک آغوش مادر را در حمله آمریکا به عراق از دست داده است...


108160_797

خودمونیما واقعا امنیت نعمت بزرگیه!!!


برای مادر عزیزم

کلام آخر....

خواسته هاي يك مــــــــــــــــادر پير


فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم،
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،
صبور باش و درکم کن؛
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم،
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم؛
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن؛
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر؛
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظهام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو؛
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم، عصبانی نشو؛ روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.


http://media.afsaran.ir/siHLsj_320.jpg

ازدواج زنان غربی با حیوانات+تصاویر

این که خره شرکه...

یا اینکه این خر مرد رویاهای این زنه اس مرد رویاهاش رفته تلاویو




عزیزم مهمونا تو طویله منتظرن بیا بریم...

برو ادامه مطلب

ادامه نوشته

قوم لوط 2013

تل آویو  برای همجنس بازان بهشت روی زمین محسوب می شود.

برو ادامه مطلب جالبه



ادامه نوشته

بدون شرح

خواهر و برادر عزیز اونی که دستشه قرآنه مجله زن روز یا زن اروپایی نیست کتاب فروید نیست...


خاطرات علامه فرزانه محمد تقی جعفری (ره)

درسی برای دزد

روزی علامه جعفری ( ره ) به منزلش در خیابان خراسان می رفت که متوجه شد دزدی قالی منزل ایشان را برداشته و می برد. دزد را تعقیب کرد و در سرای بوعلی بازار تهران دید که انجا در حال مفله کردن قالی است لحظه ای که در مقابل حجره ای قصد معامله ان را داشت استاد پیش میرود و با پیشنهاد منفعت به طرفین ( صاحب حجره و دزد ) قالی را می خرد .ولی شرط می کند که خود فروشنده ان را تا منزل برایش حمل کند. وقتی دزد به درب منزل علامه می رسد پی به اصل قضیه می برد . از استاد معذرت میخواهد استاد بدو انکه به رویش بیاورد و او را از این عمل منع کند میگوید : من که ندیدم تواز خانه من فرش را دزدیده باشی ..... من فقط قالی را از تو خریدم .

و بدین صورت او را به راه خیر رهنمود میسازد .


رحلت پیر جماران

نمیدانم چه بگویم بهتر از این که امام دوست دارم ...


چکمه های بلند برای کیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توروخدا دیگه از اینا نپوشید

http://img.tebyan.net/big/1386/08/9512997147822725427112422421818420664231.gif

بی... فکر میکنن ما هم مثل خواهر و مادر خودشونیم




اگر دوست داری بدونی برو به ادامه مطلب...

ادامه نوشته

بدون شرح


http://media.afsaran.ir/siHLsj_320.jpg


اینم یکی دیگه


http://www.saritar.com/wp-content/uploads/2012/01/yhvwhfo2kcsimif38mkq.jpg

هفت پند مولانا

در مورد این هفت پند هر چی که به نظر تون میرسه(تفسیر هر کدوم که میدونید)لطفا بگید...

http://www.iranvij.ir/upload/images/69tycd822vbnpx00u57.jpg

بدون شرح

میری خودکار بیک میخری200تومن

ولی لاک غلط گیر800تومن


تو این زندگی حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی برات گرون

تموم میشه،

پس دقت کن...

امتحان

اجازه خدا؟

میشه ورقمو بدم؟

میدونم وقت امتحان تموم نشده ولی دیگه خسته شدم!!!

دکتر شریعتی

به شما دوستان گلم پیشنهاد میکنم که این مطلب را تا آخر مطالعه کنید

سطری از کتاب دکتر شریعتی

روزی ما مسلمانها پول داشتیم،زور داشتیم،فرنگی ها از ما تقلید می کردند،استادهای دانشگاه های اسپانیا،ایتالیا،و فیلسوف ها و دانشمند های اروپا،وقتی می خواستند درس بدهند،قبا لباده ی ملاهای مارا به تن می کردند،یعنی که ما هم بوعلی و رازی و غزالی ایم!... همان که باز، استادهای  دانشگاه های ما امروز توی جشن ها می پوشند،تا خود را به شکل استادهای دانشگاه های اسپانیا ، ایتالیا،فرانسه،انگلیس بیارایند! ... یعنی که ما هم شبیه کانت و دکارتیم!ببین که لباده های خودمان را باید از دست فرنگی ها تن کنیم صنعتگر های مسیحی در اروپا،تقلب می کردند،مارک " الله " را روی جنس های خودشان می زدند،یعنی که این ساخت اروپا نیست،کار بلخ و بخار و طوس و ری و بغداد و شام و مصر و استانبول...است. حتی روی صلیب مارک " الله " می زدند!جنگهای صلیبی که شد آنها افتادند به جان ما،ما افتادیم به جان هم،مسیحی و جهود ها یکی شدند،مسلمان ها صد تا شدند،سنی به جان شیعه،شیعه به جان سنی،ترک به جان فارس،عجم به جان عرب،عرب به جان بربر،بربر به جان تارتار...

باز هم هر کدام در خودشان کشمکش،دشمنی،بد بینی،جنگ و جدل... حیدری،نعمتی،پایین سرس،بالا سری،یکی شیخی،یکی صوفی،یکی امل،یکی قرتی...

نقشه ی جهان را جلوی خودت بگذار،از خلیج فارس یک خط بکش تا اسپاتیا،از آنجا یک خط برو تا چین،این مثلث میهن اسلام بود؛یک ملت،یک ایمان،یک کتاب...حالا؟

مسلمان های یک مذهب،یک زبان،یک محل،توی یک مسجد،هفت تا " نماز جماعت " می خوانند!توی برادران جنگ هفتاد و دو ملت برپا شد.هر ملتی اسلام را رها کرد،رفت به سراغ قصه های مرده،خرابه های کهنه،استخوان های پوسیده... " خدا " را از یاد بردند،توحید توی کتابها مرد،به شکل کلمات؛و شرک توی جامعه جان گرفت،به شکل طبقات.

دین فرقه فرقه شد و امت قوم قوم و ما قطعه قطعه و هر قطعه... و لقمه ای چرب و نرم و راحت الحلقوم.سر ما به خاک بازی،به خون بازی،فرقه سازی،دسته بندی،یخ جنگ های زرگری،به بحث های بیخودی،به حرف های چرت و پرت، به فکرها و علم های پوک و پوچ،به عشق ها و کینه های بی ثمر،به گریه ها و ندبه های بی اثر،به دشمنی های عوضی، به خنده های الکی،بند کردند.چشم ما را به لالایی خواب کردند.


فرنگی ها هم مثل مغول ها " آمدند و سوختند و کشتند و بردند و ... "

اما نرفتند ...

دختری که میدرخشد اما رنگ ندارد

بعد از مدت ها اتوبوس های تندرو BRT امروز صبح میزبان قدوم مبارك ما بود.

و بعد از مدت ها BRT خلوت بود و ما نشستیم و پسر بازیگوشمان نبود و اجازه یافتیم بیاندیشیم.

بعد از مدت ها از پشت شیشه‌ی BRT مغازه‌های هفت حوض را چهار چشمی نگاه نكردیم.



اما هر از گاهی دختری در بی آرتی با لب های نارنجی جیغ - به چشمم می‌خورد.زنی با روسری آب رفته پیرزنی با كفش پاشنه هفت سانتی دختر جوانی با آن چهره ی زیبا اما ناخن هایش تا چشم آدم به ناخن هایش می‌افتد حجابباید آدم چشم هایش را دو دستی حفظ كند كه مبادا با آنها كور شود.

جالب است!میان این همه رنگ و لعاب و.

.در میان اندیشه مان چشم آدم به دختری می افتد كه رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد.هی فكر می‌كنم، هی فكر می‌كنم، این آدم علاوه بر ایمان یك چیز دیگر هم دارد كه بقیه ندارند؟ و آن...

فقط كمی اعتماد به نفس است!این حجاب و متانت افتخار دارد.آفرین به تو زن با حجاب مسلمان ایرانیشما فكر می‌كنید یه زن محجبه دیگر چه دارد؟ و یك زن بد حجاب چه كم دارد؟

خاطرات زمستان رابه بهار نیاور

جالبه

http://graphic.ir/pictures/__2/___28/___-___20121230_2020915282.jpg
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"
شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!