خاطره ای جالب از دکتر شریعتی در زندان

خاطره ای جالب از دکتر شریعتی در زندان

http://www.shariati.org/gallery/059.jpg

عطارپور ( مسئول تحقیق درباره احزاب و گروه های مسلمان در ساواک ) گاهی می آمد


در سلول پیش من و با من صحبت می کرد . در طول این مدت نتوانسته بود چیزی از من در بیاورد

یک روز من دیدم رئیس زندان ( زندی پور ) سرزده آمد سلول من . وقتی نان یا چیزی می دادند

همینطوری می دادند و سفره ای نبود ، یکی از دوستان تکه ای نایلون به من داده بود

که من از آن بعنوان سفره استفاده می کردم ، وقتی زندی پور آمد ، سفره افتاده بود ،

من به سرعت آنرا برداشتم و زیر پتو قایم کردم تا مبادا برود گزارش بدهد و این را هم از من بگیرند .

زندی پور آمد و خیلی دوستانه پیش من نشست و سر صحبت را باز کرد و از من پرسید :

دکتر بالاخره نگفتید شما را برای چه گرفته اند ؟

من فهمیدم چی می خواهد . گفتم :

من قبلا گفته ام زندی پور گفت : نه! مامورین که می گویند نگفته ای گفتم :

خوب حالا به شما می گویم با هیجان پرسید که برای چه شما را گرفته اند ؟

گفتم : برای قتل گفت : عجب ، برای قتل گفتم : بله گفت : قتل کی ؟

گفتم : قابیل

گفت : عجب حسابی تعجب کرد که چرا به این سرعت من دارم اعتراف می کنم . پرسید با چی ؟

گفتم : با اسلحه .

گفت : اسلحه ات چه مارکی داشت ؟

گفتم : بیک !

فورا از نزد من رفت . دو روز بعد عطارپور ( عضو ساواک ) مرا خواست .

رفتم دیدم می خندد . به من گفت : کارت به اینجا رسیده که رئیس ما را دست می اندازی ؟

گفتم : چرا ؟ جریان چی بوده ؟

گفت : تیمسار زندی پور آمد پیش ما و گفت :

بی عرضه ها ! شما چرا نتوانستید از دکتر شریعتی اعتراف بگیرید ما گفتیم :

نمی گوید . مساله اش سخنرانی و این حرف هاست تیمسار گفت :

نخیر . من می روم و از او اعتراف می گیرم آمد پیش شما و سپس برگشت پیش ما و گفت :

دیدید گفتم شما بی عرضه هستید !

من رفتم در عرض چند دقیقه دوستانه باهاش تا کردم و از او اعتراف گرفتم .

می گوید من شخصی به نام قابیل را کشته ام و اسلحه ام هم بیک بوده .

حسین زاده برای من تعریف کرد : ما نه جرات کردیم بگوئیم مسخره ات کرده و دستت انداخته

و نه می توانسیم از خنده خودداری کنیم